کد مطلب:141775 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:144

توبه حر
هنگامی كه حر فریاد غریبانه امام حسین علیه السلام را كه طلب یاری می كرد شنید، نزد عمر سعد رفت و پرسید: «آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟» عمر گفت: آری به خدا قسم، با او جنگی خواهیم داشت كه دست كم، سرها قطع گردد و دست ها جدا گردد». [1] .

حر گفت: «شما چه خواهید كرد؟ آیا پیشنهاد او مورد پسند شما نیست؟» ابن سعد گفت: «اگر كار دست من بود (هر آینه از جنگ با او) دست می كشیدم، اما امیر تو (ابن زیاد) از این كار سر باز می زند» [2] حر او را ترك كرد و با دیگران در انتظار ایستاد، در حالی كه


در كنار او قره پسر قیس قرار داشت.

حر به قره گفت: «آیا اسب خود را امروز آب داده ای؟» قره گفت: «نه» [3] حر گفت: «آیا می خواهی آن را سیراب كنی؟» قره گمان كرد حر قصد كناره گیری از سپاه ابن سعد را دارد، در حالی كه حر چندان تمایلی نداشت كه قره جدا شدن او را مشاهده كند. پس او را ترك كرد و رفت. اینجا بود كه حر به امام حسین علیه السلام قدری نزدیك شد. [4] مهاجر پسر اوس به حر گفت: «آیا تو می خواهی كه حمله كنی؟» در پاسخ این سؤال حر ساكت شد و بر خود می لرزید، پس در حالی كه مهاجر از این حال حر به شك افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «اگر از من درباره شجاع ترین مرد كوفه سؤال می شد، تو را معرفی می كردم، این چه حالتی است كه در تو می بینم؟» حر گفت: «همانا خود را بین بهشت و دوزخ مخیر می بینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیزی را انتخاب نخواهم كرد.» پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین رهسپار شد. [5] .


[1] «امقاتل انت هذا الرجل؟» قال: «اي والله، قتالا ايسره ان تسقط الرؤوس و تطيح الايدي».

[2] قال: «ما لكم فيما عرضه عليكم من خصال؟» فقال: «لو كان الامر الي لفعلت ولكن اميرك ابي ذلك».

[3] فاقبل حتي وقف من الناس موقفا و معه رجل من قومن يقال له قرة بن قيس. فقال لقرة: «هل سقيت فرسك اليوم؟» قال: «لا».

[4] قال: فظننت والله أنه يريد ان يتنحي فلا يشهد القتال و كره ان اراه حين يصنع ذلك، فيخاف ان أرفعه عليه؛ فقلت له: لم أسقه، و أنا منطلق فساقيه فأخذ الحر يدنوا من الحسين قليلا.

[5] «فقال له المهاجر بن اوس: اتريد ان تحمل؟ فسكت و اخذه من العرواء. فقال له يابن يزيد، والله ان امرك لمريب، والله ما رايت منك في موقف قط مثل شي ء أراه الان، و قال له لو قيل لي من اشجع اهل الكوفه رجلا ما عدوتك فما هذا الذي أري منك؟ فقال الحراني اخير نفسي بين الجنة و النار و والله لا اختار علي الجنة شيئا و لو قطعت و حرقت، ثم ضرب جواده نحو الحسين». تاريخ الامم و الملوك، 5، ص 427.